عزیز دل مامان و بابا

رنگ خونه مامانی

دیروز جمعه هجده اردیبهشت 94 رفتیم خونه  مامانی رو رنگ کردیم که بریم اونجا تا وقتی خونمون ساخته بشه. دیانا هم کلی شیطونی کرد مثلا رنگ می کرد می گفت مامان این صفحه منه اینم صفحه تو اتاقا رو با دفتر نقاشی یکی کرد. راستی یادم رفت بگم پنجشنبه هفته پیش انگشت دایی حامد رفتم تو ماشین ناخنش داغون شد خلاصه رفتن بیمارستان فاطمه زهرا جراحی شد. ...
19 ارديبهشت 1394

تولد سه سالگی

دیروز چهارم اردیبهشت تولد سه سالگی دیانا رو تو ویلا جشن گرفتیم . خیلی دوس داشت . هدیه ها: خاله مونا کلی لباس و آبرنگ و دفتر مامانی:شلوار جین خاله مری و دایی حامد : دو تا بلوز دای محمد: مداد رنگی و مداد شمعی مامان(خودم): یه کامیون بابا: چادر بازی (خیمه) راستی چهارشنبه دیانا از طرف مهد کودک رفتن باغ وحش
5 ارديبهشت 1394

مهد کودک

دیانا از 19 فروردین میره مهد کودک. مامانی میبردش از ساعت 9 تا 11:45 ولی دختر گلی مامانی رو مجبور میکنه پیشش بمونه بنده خدا مامانم خیلی زحمت دیانا رو میکشه راستی اسم مربی شون هم خاله الناز البته دیانا هنوز زیاد دوسش نداره. فسقلی خیلی شیطونه دیروز تنقلات ندادم بهش یکم شیطونیش کم شد کلی برام قصه خوند میگفت مامان جون بخواب چشاتو ببند من برات قصه بخونه بعد هم کتاب "پرنده رو درخته    می می نی شده شلخته " رو برام خوند.   ...
24 فروردين 1394

برگشتن مامانی از کیش

چند روزی با دیانا تو خونه بودیم مامانی رفته بود کیش و منم مجبور شدم مرخصی بگیرم تا از دیانا مراقبت کنم دیروز مامانی برگشت .اینم عکسای دیانا
27 دی 1393

حرف زدن

دختر گلم کلمه های زیادی رو میگه: خانی(خالی) - دانی(دایی) - آجا (آجی) - حانوم (خانوم) - آگا (آقا) - پاتیک (پاتریک) - پانتا (پاندا) - آش - آدین(آره) - بنی (بله) - باچه(باشه) پار چایه(چهار پایه)- دینانا(دیانا)- چیپ(پیچ)- بهرما(بفرما)- خامد(حامد) کلی هم با تلفن صحبت می کنه گوشی رو بر می داره و شروع میکنه به راه رفتن و میگه الو از دیوار راست هم که ماشاالله بالا میره از مبل و دسته مبل میره بالا تا دستش به آیفون یا قاب رو دیوار میرسه و فضولی می کنه تا ازش غافل میشیم میره سراغ اسکی فضایی من اینقد میره بالا تا دستشو میگیره خیلی وقتها هم کتابای داستانشو بر میداره و ورق میزنه با جملات مخصوص خودش مثلا می خونه یه چیزی هم یادگرفته می خوا...
3 خرداد 1393

بدون عنوان

خیلی وقته نتونستم بیام و از دخمل گلم و شیطونی های و شیرینی هاش بنویسم این مدت خیلی سرم شلوغ بود البته تو محل کارم مسئولیتی که یه دوسالی به بهونه دیانا ازش فرار کرده بودم دوباره بعهدمه. عزیز دلم این مدت خیلی شیطون و ناز شده کلی شعر جدید حفظ کرده سوره کوثر رو هم از خاله مونا یاد گرفته اسم اکثر خواننده ها رو هم بلده چند وقته پیش یه چیزی شبیه سانتیمتر اورده پشت من درست کارور پشت و میگه بزار اندازتو بگیرم عزیزم فهمیدم خالش وقتی می خواسته اندارشو برا لباس عید بگیره یاد گرفته چند وقت پیش بردمش پارک یه پسر نه ده ساله داشت میدوید داد دیانا بهش میگفت ندو بچه جون میوفتی آ خانوم که تو پارک بود گفت تو جوجه ای اینم گفت نه دیانایم هر وقت میریم ب...
9 فروردين 1393

22 بهمن

عزیز دلم امروز تعطیل بود و حسابی صبح باهم خوابیدیم یه بار ساعت هفت و نیم بیدار شدی و تا ١٥ شمردی نمیدونستم اینقدر یادگرفتی بعدش هم ١٠ بیست سی چهل رو تا اخر خوندی اخرش هم گفتی تخم مرغ فک کنم خیلی گشتنت شده بود بعد اینکه نیمرویی رو که پختم خوردی خوابیدی تا ساعت ١٠ چند روز پیش خونه مامانی بودیم خاله مونا و آجی هم بودن یهو اجی برگشت گفت hello توهم گفتیhello l how are u thank you وای بیدار شدی بقیش واسه بعد
9 فروردين 1393